منم ومن تنها وتنها وتنها بدون هم نفس همدم با یک اسمان پر ستاره اری منم ویک ماه سیمین
منم ویک بوته گل سرخ وگل یاس بنفش منم سنگفرش برگهای پاییزی منم وصدای مرغ شباهنگ
منم شبنم غلتیده بروی گلبرگ گل شب بو منم ویک کاغذ سپید چه زیباست در دل خاطرات
دیرینه محو شدن وچه زیباست بر وسعت چشمان ابی دریا نگریستن وچه زیباست هر غروب
چشم فرو بستن وهر یگانه با طلایه های خورشید زنده شدن وچه زیباست بر اسمان چشم
دوختن وستارگان را نظاره کردن وچه زیباست همچون قطرات شفاف باران برصحرای خشک
قدم گذاشتن وبا پونه های وحشی سخن گفتن وچه زیباست با ابرهااشک ریختن وباغم ها
غم شدن باشادیها شاد شدن چه زیباست با نسیم همراه شدن وگلها را در اغوش گرفتن
وچه زیباست بر دوش رنگین کمان نشستن وبه مهمانی شبنمهارفتن چه زیباست از دهلیز
ناشناخته انسانی سخن گفتن چه زیباست پاییز را وصف کردن ودر پرتو فانوس اخترها درخشیدن
وچه زیباست از حریم رازها پرواز کردن با بال حریر خوابها بر شهر رویا راه رفتن اما چه غمناک
است رثایی ان برگ خزان دیده را سرودن چه غمناک است درقعر خاک زیستن چه دردناک
است خبر هجران بلبل وبی وفایی گل ولی چگونه می توانیم این وصف شدنیها را جز باقلم
بروی سینه وسیع وبی پیراسته کاغذ سپید بنویسیم اری چگونه من اینها را دوست دارم و
می نگارم ومی نویسم از ورای دیوارهای قرون طلایی از عمق دریاها از کهکشانها از داغ دل
شقایقها از ترنم جویباران از شمیع گل سرخ می نویسم از چشم اندازهای وحشت زای جهل
می نویسم از ارغوان زیبا از قطره نوشین بر کام بادیه خشک وتشنه از دقایق می نویسم درچشم
ابرها میگریم چرا زیرا که دردناک است پاییز وگلبرگها وارزوهارا به چشم دیدن
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,